
رمان مامور های لجباز پارت۲

سلام جیگرا بدون حرف برید سراغ پارت بعد
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
از زبان ساشا*
اون پسر یه طوری بود و دعا دعا میکردم تا با اون به ماموریت نرم ولی سردار چیز دیگه ای رو رقم زد و گفت:ساشا و آرشام باهم به طور نامزد به آمریکا میرن و پرواز فردا هست پس باید امروز کاراتون رو انجام بدید.ما شروع کردیم:
ساشا:نه سردار خواهش میکنم من رو با این پسر نندازید.
آرشام:نه که من خیلی دوست دارم باهات بیام😒
سردار:بس کنید دیگه!هرچی من گفتم هست.😡